دوست دارم دفتر دل را بسوزانم و از خاکسترش شقایق خونین
برویانم ،آتگاه راز دوری خود را با شقایق در میان گذارم . آری
می خواهم با شقایق هم ناله شوم آن هم در یک غروب غم انگیز
می خواهم با تو ای بهتر از جانم هم ناله شوم آیا می پذیری یا مرا
در بیابان چون کبوتری پر وبال شکسته رها می کنی ؟ دوست دارم
بخت من مانند نرگس های خندان سفید باشد اما دست سیاهی فلک
بر شانه هایم مثال عزا شده است ...
دوست دارم مهتاب باشم و به زیارت ستارگان آسمان بروم ...
اما ...
اما افسوس که سیاهی شبانگاه را تا همیشه ی ابدی در وجود
خویش احساس می کنم ...
|